ببعی ما یه سالشه
یه سالم نه، هفتاد سالشه
می خواد بره تو صحرا
آب بخوره با غذا
گرگ قصه ما
کمین کرده اون پشتا
چوپون زرنگ و شجاع
میره دنبال گرگ بلا
گرگ بلا فرار کرد
دلش سوخت و جنگلو رها کرد
ببعی ما خوشحال شد
مثل یه غنچه وا شد