سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و مردمى را در مرگ یکى از آنان تعزیت گفت و فرمود : ] این کار نه با شما آغاز گردید ، و نه بر شما به پایان خواهد رسید . این رفیق شما به سفر مى‏رفت کنون او را در یکى از سفرهایش بشمارید ، اگر نزد شما بازگشت چه خوب و گرنه شما روى بدو مى‏آرید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :3
بازدید دیروز :0
کل بازدید :23109
تعداد کل یاداشته ها : 6
04/1/23
9:25 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
محمدمهدی[4]
به نام خدایی که مرا آفرید ... سلام ! به من می گویند مهدی یا محمد، اما اسم من محمدمهدی است. من چند ماه است که رفتم توی 9 سال. من به مدرسه ولی عصر (عج) می روم و در آن جا کلاس سوم هستم.

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

پیوند دوستان
 
مهاجر

در سال 1312 در روستای مزینان شهرستان سبزوار، متولد شد. او برای دفاع از میهن زندان هایی را تحمل کرد. وی کتاب ابوذر را ترجمه کرد و در دانشگاه با یک نفر آشنا شد و با او ازدواج کرد. برای اینکه درس خوبی داشتاو را به فرانسه بردند. او نویسنده بود و نمی گذاشتند کتاب های او را چاپ کنند. او اسم مستعار داشت. کتاب های او کویر و فاطمه فاطمه است و ... بود. وی در یک حسینیه سخنرانی کرد و ساواکی ها صدای او را ضبط کردند و به شاه تحویل دادند. شاه هم دستور داد تا او را زندانی کنند. آن مرد از دست ساواکی ها فراری بود و یک مدت مخفیانه زندگی می کرد. ساواکی ها پدر او را دستگیر کردند تا خود را لو دهد. وی هم همین کار را کرد. اما او را هم به همراه پدرش دستگیر کردند. بعد از چندمدت آزاد شد و به انگلیس رفت و همانجا به طرز مشکوکی از دنیا رفت.

او متن های زیبایی هم نوشت. مثل:

قرآن من شرمنده تو ام، اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند چه کسی مرده است؟ چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان نازل کرده است.

او کسی نبود جز دکتر علی شریعتی ...


91/11/13::: 9:19 ع
نظر()
  
  

محمدمهدی حق روستا از کلاس چهارم ( امامت 1 )،  با 18 رای در انتخابات شورای دانش آموزی مدرسه ،به عنوان نفر چهارم انتخاب شد:


91/11/13::: 9:10 ع
نظر()
  
  

ببعی ما یه سالشه

یه سالم نه، هفتاد سالشه

 

می خواد بره تو صحرا

آب بخوره با غذا

 

گرگ قصه ما

کمین کرده اون پشتا

 

چوپون زرنگ و شجاع

میره دنبال گرگ بلا

 

گرگ بلا فرار کرد

دلش سوخت و جنگلو رها کرد

 

ببعی ما خوشحال شد

مثل یه غنچه وا شد


91/8/12::: 10:53 ص
نظر()
  
  

من می خواهم دانشمند شوم. مثل ابوریحان بیرونی و ابوعلی سینا و محمد زکریای رازی که الکل را کشف کرد و مثل ابوعلی سینا که کتاب های زیادی نوشت مثل کتاب قانون و کتاب شفا.

من هم می خواهم دانشمند شوم ولی تا آینده زمان زیادی مانده است و شاید من نتوانم دانشمند شوم و شاید من دکتر، مهندس یا پلیس شوم.

ولی من در این سن می خواهم دانشمند شوم و امیدوارم تمام کسانی که شغل خود را انتخاب کرده اند، به آرزویشان برسند.


90/11/4::: 9:56 ع
نظر()
  
  

به نام خدا

یکی بود یکی نبود.

درفصل گرمی، مورچه ای به نام « ویز ویز »، در خانه بسیار بزرگی زندگی می کرد اما فقط مورچه در آن خانه زندگی نمی کرد. دوستان او هم در آن خانه بودند. ویز ویز و دوستانش، شب ها و روزها زحمت می کشیدند تا برای زمستان، غذا تهیه کنند. روزی به ویز ویز خبر دادند که صاحبخانه، مورچه ها را با سم از بین می برد. ویز ویز با شنیدن این خبر ناراحت شد. گفت: چه کنم، چه نکنم؟

فکری به سرش زد. ویز ویز و دوستانش، یک شب در تمام خانه، پونزهای ریزی ریختند و نوک همه پونزها سم ریختند.

وقتی صاحبخانه آمد ناگهان تمام پونزها در پای او رفت. سریع به پزشک خبر داد. پزشک به خانه صاحبخانه آمد و سریع صاحبخانه را درمان کرد ولی دیگر فایده نداشت. سم هایی که مورچه ها روی پونز ریخته بودند در پای او رفته بود و عفونت کرده بود و دیگر راه چاره ای نبود. به همین خاطر صاحبخانه فلج شده بود.

صاحبخانه برای کار بدش، پشیمان شده بود.

و ما نتیجه می گیریم که به مورچه ها و کسانی که ضعیف تر هستند آزار نرسانیم.


90/9/25::: 6:28 ع
نظر()
  
  
   1   2      >